همه اعضای جلسه به او خیره شده بودند. از جایش بلند شد و به آرامی رفت ایستاد میان میز یو شکل. لبخندی زد و رو کرد به مدیر کل و گفت :" من چقدر فرصت دارم ؟"
مدیر گفت :" هر چفدر بخوای !"
او گفت :" نه منظورم اینه که چفدر فرصت دارم شمرده و آرام صحبت کنم ؟"
مدیر گفت :" منظورت چیه ؟"
او گفت :" منظورم اینه که صبرتون چقدره تا حرفهامو قطع نکنین."
گفت :" قولی نمی دم "... و همه خندیدند.
و او گفت :" راستش خیلی هم وقت نمی خوام. در حد یک جمله "
مکثی کرد و ادامه داد :" من دارم ترکتون می کنم!"
مدیر گفت :" هر چفدر بخوای !"
او گفت :" نه منظورم اینه که چفدر فرصت دارم شمرده و آرام صحبت کنم ؟"
مدیر گفت :" منظورت چیه ؟"
او گفت :" منظورم اینه که صبرتون چقدره تا حرفهامو قطع نکنین."
گفت :" قولی نمی دم "... و همه خندیدند.
و او گفت :" راستش خیلی هم وقت نمی خوام. در حد یک جمله "
مکثی کرد و ادامه داد :" من دارم ترکتون می کنم!"
Haaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaan!
پاسخحذففکرشم نکن ... خیلی جملش تلخ بود...
پاسخحذف