۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

ظرفیت

ساعت هشت وچهل و پنج دقیقه شب بود و چشمها سرخ .
تو اتاق جلسه جلوی هر کس یکی دو تا فنجان چایی و قهوه نصفه بود. یکی داشت پوست پرتقال را با کارد توی بشقابش ریز ریز می کرد. دیگری زیر چشمی اس ام اس هایش را می خواند.  مدیر تحقیقات خطاب به مدیر عامل گفت : ببینید این همون پروژه ای که شما از من خواستین انجام بدم ... حالا نمی دونم چرا نظرتون عوض شده !
مدیر عامل گفت : این اصلآ اون چیزی که من می خواستم نیست. اصلآ تو جلسه قبلی توافق همه روی یه همچین چیزی نبود. تو صورت جلسه میشه دید...
مدیر تحقیقات سرش را انداخت پایین. نفس عمیقی کشید و گفت : راستش دیگه خسته شدم اینقدر همه ازم ایراد می گیرن.
مدیر عامل گفت : تو مشکلت اینه که خودتو مساویه نتیجه کارت می دونی. ببین!  کسی از تو ایراد  نمی گیره. ...
بعد مکثی کرد و ادامه داد : ببین کسی امروز اگه به من بگه این پیرهنم قشنگ نیست از من ایراد نگرفته. از چیزی ایراد گرفته که می تونم فردا عوضش کنم.

مدیر تحقیقات یک آب معدنی باز کرد و یک ضرب تا ته سر کشید. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر